تنفس صبح
خیلی اصرار کرد،گفتم حالا برو فردا صبح بیا تا فکری کنم و با رئیس حرف بزنم... منّ و منّی کرد و رفت.
بعد از رفتنش در انبار رو چار قفله کردم و رفتم سراغ بچه های خوابگاه ، به همه اتاقها سر می زدم و اولش با ملایمت بهشون میگفتم این نوشابه ها مال اسرائیله پولش میره تو جیب صهیونیست ها،فردا کسی نیاد نوشابه بگیره ها! اگه حسّ دینی و ملّی شون جریحه دار می شد که هیچی، اگه نه با تهدید بهشون می گفتم : به خدا قسم هر کی فردا بیاد نوشابه بگیره دیگه از جیره صبحونه و مخلّفات غذا خبری نیست،تازه یه کتک حسّابی ام پیش من طلب داره!!
فردا صبح راننده که اومد اعلام کردن که دانشجوها بیان جیره ماهانه نوشابشون رو تحویل بگیرن .
اما هیچ کسی نیومد،یکی دو نفری هم که تا نزدیکی های در اومده بودن با دیدن قیافه جدی و خشمگین من راهشون رو کج کردن.
به راننده گفتم : آقا دیدید.... نگفتم خودتون رو خسته نکنید، دانشجوها نوشابه نمی خوان،حالا بهتون ثابت شد؟!
راننده که حسابی تعجب کرده بود ، فقط گفت خدا حافظ و رفت.
نفس راحتی کشیدم و خدا رو شکر کردم...
حالا دیگه معنی آیه 141 سوره نساء رو بهتر می فهمم:تا خودمون راه درست نکنیم ، خدا راهی برای غلبه ی کافرا بر مؤمنها قرار نداده... .
* ﴿نساء / 141 ﴾ نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 9:40 :: نويسنده : سحرحیدری
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آرشيو وبلاگ پيوندها
|
||||||||||||||||
![]() |