تنفس صبح
عارفی شبلی را در خواب دید و از او پرسید: خدا با تو چه کرد؟
گفت: با من مناقشه نمود تا نومید شدم
پس چون نا امیدی مرا دید، در رحمت خود فرو برد.
کشکول شیخ بهایی
شنبه 14 تير 1393برچسب:, :: 10:12 :: نويسنده : سحرحیدری
تو بنده ی بندگان من هستی
روزی پادشاهی با ملازمان در راهی می رفت که ناگهان به فقیری برخورد.
مرد فقیر به آرامی از کنار کاروان پادشاه گذشت.
پادشاه اورا ندا داد که:ای مسکین چرا از من چیزی طلب نمی کنی که به تو عطا کنم تا از رنج فقر به در آیی؟!
مرد فقیر گفت: من از بنده ی بندگان خود چیزی طلب نمی کنم!
پادشاه با حیرتی آمیخته به خشم گفت:منظورت از این گفتار چیست؟!
مرد فقیر گفت: تو بنده حرص و طول امل و آرزو هستی که این هردو در بند من اند.
یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 1:22 :: نويسنده : سحرحیدری ادامه مطلب ... شنبه 3 تير 1391برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : سحرحیدری
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : سحرحیدری صفحه قبل 1 صفحه بعد درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||||||||||||||||||||
|