تنفس صبح
روزي حضرت علي(ع)در مسجد بر منبر نشسته بود و براي يارانش خطبه مي خواند و موعظه مي نمود كه ناگهان زن و مردي با شتاب وارد شدند و از سلام و درود با التماس از حضرت درخواست كمك كردند، مرد در حالي كه نفس نفس مي زد گفت: يا امير المؤمنين به دادمان برسيد كه زندگيمان در حال فروپاشي است.
حضرت با آرامش و وقار و لبخندي بر لب فرمودند: آرام باشيد و ماجرا را براي من شرح دهيد. مرد گفت: من غلام یكي از بزرگان كوفه هستم، بدون اجازه مولايم زني را ترويج نموده ام، مولايم بر من خشم گرفته و به ازدواجم راضي نيست.
زن نيز درحالي كه مي گريست و از شدت اضطراب مي لرزيد گفت: من پناهي جز شوهرم ندارم، بدون او چه كنم و به كجا بروم.
حضرت از غلام خواست تا برود و مولايش را در مسجد حاضر كند. غلام هم چنين كرد. مولايش گفت: يا اميرالمؤمنين بين ما حكم بفرماييد. حضرت فرمود: بين آنها را جدايي بينداز، غلام و همسرش و همه حاضران راموجي از بهت و حيرت فرا گرفت.
مولا به غلام گفت: اي خبيث زنت را طلاق بده. ناگهان حضرت علي(ع) دستانش را بر شانه هاي غلام گذاشت و فرمود: اكنون ميان دو كار مخيري؛ نگه داشتن يا طلاق دادن همسرت.
مولا با تعجّب پرسيد: چطور شد يا امير المؤمنين؟
حضرت تبسمي نمود و فرمود: تو كه به غلامت گفتي زنت را طلاق بده در واقع رضايت خود را ازدواج اواعلام داشتي، پس او مي تواند همسرش را نگه دارد يا طلاق دهد، مگر نشنيدي كه پيامبر(ص)فرمودند:
«أبغض الحلال إلي الله الطّلاق؛ خشم انگيزترين كار حلال در پيشگاه خدا طلاق است »و نيز تأ كید نمودند كه: «تزوّجوا ولا تطلّقوا فإنّ الطّلاق يهتزّ منه العرش؛ ازدواج كنيد و طلاق ندهيد، چرا كه طلاق عرش را به لرزه در مي آورد .»
تو كه نمي خواهي مايه خشم خدا و لرزش عرش او شوي؟!
در همين حال حاضران در مجلس با شادي و سرور تكبير سردادند.
نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : سحرحیدری
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آرشيو وبلاگ پيوندها
|
||||||||||||||||
![]() |